با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

حسین منزوی - شاعر ناشناخته معاصر

در بین شعرای معاصر، شعرای بسیار برجسته ای وجود دارند که گاهی بنا به دلایلی که شاید قدری از آن به بعضی خصایص ما ایرانیان بر می گردد بعضی از این شعرا در عین داشتن روح بزرگ و اشعار نغز و زیبا ناشناخته مانده اند.بر خود وظیفه دانستم که یکی از این دست شعرای کمتر شناخته شده را به دوستانی که شاعرند و یا علاقه ای به شعر دارند معرفی کنم. باشد که خود آنها در معرفی آنها، اگر صلاح می دانند،به دیگران اقدام کنند. این شاعر بزرگ حسین منزوی نام دارد (۱۳۲۵-۱۳۸۳) یادش گرامی و روحش شاد.

****

به همین سادگی

که کلاغ سالخورده

با نخستین سوت قطار

سقف واگن متروک را

ترک می گوید

دل؛

دیگر

در جای خود نیست

به همین سادگی!

 

****

 

مرا ، آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت
 مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش هایت
 مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم
 مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت
مرا روی بدان و یاری ام کن تا در آویزم
 به شوق جذبه وارت تا فرو ریزم به دریایت
 کمک کن یک شبح باشم مه آلود و گم اندرگم
 کنار سایه ی قندیل ها در غار رؤیایت
 خیالی ، وعده ای ،‌وهمی ، امیدی ،‌مژده ای ،‌یادی
 به هر نامه که خوش داری تو ،‌ بارم ده به دنیایت
 اگر باید زنی همچون زنان قصه ها باشی
 نه عذرا را دوستت دارم نه شیرین و نه لیلایت
 که من با پاکبازی های ویس و شور رودابه
خوشت می دارم و دیوانگی های زلیخایت
 اگر در من هنوز آلایشی از مار می بینی
 کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت
 کمک کن مثل ابلیسی که آتشوار می تازد
 شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت
 کمک کن تا به دستی سیب و دستی خوشه ی گندم
رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوایت
 مرا آن نیمه ی دیگر بدان آن روح سرگردان
 که کامل می شود با نیمه ی خود ، روح تنهایت

 

****

 

آب آرزو نداشت به غیر از روان شدن
 دریا غمی نداشت مگر آسمان شدن
 می خواست بال و پر زدن از خویشتن قفس
 چندانکه تن رها شدن از خویش و جان شدن
آهن به فکر تیغ شدن بود و برگزید
 در رنجبونه های زمان امتحان شدن
 تاوان آشیانه به دوشی نوشته داشت
 همچون نسیم در چمن گل چمان شدن
 آنانکه کینه ور به گروه بدی زدند
 قصدی نداشتند به جز مهربان شدن
 باران من ! گدایی هر قطره ی تو را
 باید نخست در صف دریادلان شدن
 با خاک آرزوی قدح گشتن است و بس
 و آنگه برای جرعه ای از تو دهان شدن

 

پ ن:سعی کرده ام در لینک های زیر بعضی مطالب و یا اشعاری را که از حسین منزوی وجود داشت معرفی کنم لطفا دیگر دوستان هم در حد توان در تکمیل این مطلب یاری فرمایند.

 

- همه چیز در مورد حسین منزوی

 

- اشعاری منتخب از حسین منزوی

 

- اشعاری منتخب از حسین منزوی بخش دوم

 

- زندگی حسین منزوی

 

 

 

اشک

گاهی غم ها به یکباره و ناگهانی هجوم می آورند با فاصله ای کم

و ناگهان آدم را در اندوهی عظیم فرو می برند

و قبلا هم گفتم که چقدر فاصله اشک ها و لبخند ها به هم نزدیک است

و شاید امتحانی باشد بار دیگر

ولی آیا توان صبوری هست بر این فراق

همین حالت یکسال پیش هم اتفاق افتاد

در هر صورت خداوند بیامرزدتان

 

پ . ن : عزیزم می دانم که بارش اشک آرامت می کند ولی...

هر نفسی، مرگ را خواهد چشید حتی من و تو.

۱۴۸

دلم رمیده شد و غافلم من درویش

که آن شکاری سرگشته را چه آمد پیش

 

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم

که دل به دست کمان ابروئیست کافر کیش

 

                                                                      حضرت حافظ

 

پ ن: یادش به خیر ، با این شعر خاطراتی داشتیم.