با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

عید نوروز

 

فرا رسیدن سال 1385 و عید نوروز را به تمامی دوستان خوب خودم، صمیمانه تبریک عرض می کنم و امیدوارم که امسال برای هممون سالی سرشار از موفقیت و شادی و سربلندی باشد. و امسال بتونیم به آرزوها و تصمیماتی که در لحظه تحویل سال از دلمون می گذره، جامه عمل بپوشانیم. اگه او بخواد. راستی امسال سال سگ است. و این خبر خوشحال کننده ای است. یک چیزه دیگه هم در مورد خودم بگم که منم متولد سال سگ هستم.

 

ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید

             وجه می می خواهم و مطرب که میگوید رسید

شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام

          بار عشق و مفلسی صعب است می باید کشید

 قحط جودست آبروی خود نمی باید فروخت

                         باده و گل از بهای خرقه می باید خرید

گوئیا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش

                 من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید

با لبی و صد هزاران خنده آمد گل بباغ

                         از کریمی گوئیا در گوشه بویی شنید

دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک

                            جامه در نیکنامی نیز می باید درید

این لطایف کز لب لعل تو من گفتم که گفت

                   وین تطاول کز سر زلف تو من دیدم که دید

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عاشق

                     گوشه گیران را از آسایش طمع باید برید

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

                  این قدر دانم که از شعر ترش خون میچکید

حضرت حافظ

 

 

با آرزوی 12 ماه شادی، 53 هفته خنده، 365 روز سلامتی، 8760 ساعت عشق، 525600 دقیقه برکت و 31536000 ثانیه دوستی، برای همه شما.

 

سال نو مبارک.

 

خونه تکونی

 

 

بوی عید که از اون دور دورا می رسه، ههممون یادمون می افته که خونه هامون و وسایلش رو گرد گیری کنیم و اونا رو صاف و تمیز کنیم. گذر زمان بد جوری گرد و خاک روی چیزا می ندازه.

 داشتم با خودم فکر می کردم چقدر خوب بود اگه می شد تو این ایام، خونه دلمون رو هم، خونه تکونی و گرد گیری کنیم تا بتونیم با دلی صاف و تمیز و عاری از همه چیزای آلوده و بی فایده روبروی سفره هفت سین بشینیم و تو اون آینه خودمون رو نگاه کنیم.

خدایا! یعنی می تونم دلم رو خونه تکونی کنم و گرد و خاکاش رو بگیرم.

خدایا! کمکم کن ، وقت زیادی نمونده.

انتظار

انتظار برای چیزی، چقدر کُشنده است!

 

با مداد رنگی هایم یاد خوب آمدنت را نقاشی کرده ام و جاده سفید رفتنت را خط خطی!

 

کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند، غلط هایم را بگیرد و دور روزهای اشتباهم را خط بکشد و مجبورم کند از روی تجربه، هر کدام را ده بار مرور کنم!

 

جغرافیایی بودن تو مرز دریا را گرفته، آنجا که تویی، ماهی ها نمی توانند بیایند، تا چه رسد به من!

 

تاریخ نشان می دهد قبل از اینکه به یادت بیاورم، نبودی!

 

هرگاه می خواستم بنویسم، ( ... آب داد) نوک مدادم می شکست و حال گاه و بی گاه به کوچکترین یادی از تو، قلبم می شکند!

 

بیا لحظه هایم را قسم بده تا بدانی که در نبودنت چه کشیده ام!

 

گذر عمر با کسی تعارف ندارد، دیدی آنچه را که می خواستی نگذرد، گذشت؟!

 

از کدام غروب غمین طلوع می کنی، تا بگویم مرغابی ها چمدان هایت را بیاورند!

 

در کدام صبح سندان یخزده، کلبه قلبم را به صدا در می آوری که به هزار خواهش دعوتت کنم تا بدانی در اجاق سرد دلم، چیزی جز یاد تو نمی سوزد!

 

 

فدایی

 

خود را فدای دیگران کنید...