با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

تولد

از روز تولدم به بعد (11 دی) مدتهاست که میخام اینجا درد و دل کنم ولی فرصت نشد.

امسال شب تولد 28 سالگیم اصفهان بودم درست مانند شب تولد 3 سالگیم که اینجا بودم و درست در همین نقطه.

ولی این بار تنهای تنها بودم بدون هیچ کس. دوستی آشنایی یا فامیلی نبود. در میان ازدحام رفت و آمد غریبه ها نزدیک زاینده رود و در کنار پل خواجو. در آن سوز سرمای اصفهان، بیشتر از سرما، بغض نبودن کنار تو آزارم می داد.

و چه هلهله ای بود بین مسیحیان به مناسبت آغاز سال نو میلادی در روز تولد من. و چه شاد بودند آن بابا نوئل ها. که این هلهله در سراسر جهان رسم هر ساله تولد من است. بنازم حکمت خدا را.

در روز تولدم تنها در خیابان های معروف شهر پرسه می زدم. مدام این جمله از جلو  چشمانم رد می شد: وسیع باش و تنها سر به زیر وسخت.

 ولی هیچ چیز مانند نشستن در کنار پل خواجو آرامم نکرد. از آن هیپنوتیزم آب و یاد پدر.

کاش مانند آن کودکی هایم کنارم بودی.درست در همین نقطه. روی پایت می نشاندیم و در آغوشت آرام می گرفتم. هنوز هم وقتی یاد آن عکس می افتم اشک چشمانم را در بر می گیرد.

و در پایان سپاس خالصانه از تمامی دوستانم که تولدم را تبریک گفتند.