با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

ضامن آهو

ضامن آهو

 

یا غریب الغرباء

سالها از آخرین روزی که به آستانت آمدم می گذرد

و در تک تک لحظات این سالها، به شوق دیدار دوباره ات

لحظه شماری کردم.

و چه خوب این را می فهمم که تا کسی را نطلبی، لیاقت ورود به آستانت

را کسب نخواهد کرد.

و یادم می آید که در اوج لحظاتی که همه چیز را (از دید خودم) آماده می دیدم

برای دیدارت، توفیق این مهم را نیافتم

و بعدها علت این را فهمیدم

هرچند در آن موقع، عرض ناراحتی به برادر سبز قبایت بردم...

حالا بار دیگر آماده آمدن به پیشوازتم.

یا ضامن آهو

من هم مثل خودت غریبم، این غریبه رو سیاه را بپذیر.

درد و دل ها دارم ار این سالها...

می خواهم خودم را سبک کنم.

 

ادامه مطلب ...

خود بینی

گاهی آدم نمی تواند بنویسد

گاهی هم آدم فکر می کند که

اگر ننویسد بهتر است.

شاید یک حس پنهان مانع نوشتن شود

حسی شبیه فرار از خود نوشتن و خودبینی.

احساس می کنم در این مدت که اینجا ننوشتم

هیچکس اینجا ننوشتن را حس نکرد

جز یک نفر که خودش می داند.

خودبینی بدچیزیست بد چیزی

فرار از خودبینی!

یعنی می توانم؟