بعد این جمله را گفت که تمام وجودم را گرفت. در حالی که چشم هایش از اشک پر شده بود.
خندید که، بابا! مردم زیادند و پر توقع و خدا یکی است و سریع الرضا. پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.
پ . ن : این جمله داغونم کرد...
کاش بتونیم اونو راضی کنیم
هله نومید نباشی که تو را یار براندگرت امروز براند نه که فردات بخواند؟در اگر بر تو ببندد، مرو صبر کن آنجاز پس صبر تو را، او به سر صدر نشاند
واقعا همین طوره دوست خوبم...با خوندن این شعر اشک تو چشمام حلقه زدمرسی
کاش بتونیم اونو راضی کنیم
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد، مرو صبر کن آنجا
ز پس صبر تو را، او به سر صدر نشاند
واقعا همین طوره دوست خوبم...
با خوندن این شعر اشک تو چشمام حلقه زد
مرسی