با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

215

بعد این جمله را گفت که تمام وجودم را گرفت. در حالی که چشم هایش از اشک پر شده بود.

خندید که، بابا! مردم زیادند و پر توقع و خدا یکی است و سریع الرضا. پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.


پ . ن : این جمله داغونم کرد...

نظرات 2 + ارسال نظر
negin سه‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 10:19 ب.ظ http://delaram.blogsky.com

کاش بتونیم اونو راضی کنیم

..... دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:17 ب.ظ http://www.gofteguhayetanhayi.mihanblog.com

هله نومید نباشی که تو را یار براند

گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد، مرو صبر کن آنجا

ز پس صبر تو را، او به سر صدر نشاند

واقعا همین طوره دوست خوبم...
با خوندن این شعر اشک تو چشمام حلقه زد
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد