با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

۹۷

درویش توی چشم های علی خیره شد. تبرزین را تکانی داد و گفت:

-تنها بنایی که اگر بلرزد محکم تر می شود، دل است! دلِ آدمی زاد.

باید مثل انار چلاندش تا شیره اش در بیاید... حکما شیره اش هم مطبوعه؟

کریم نمی دانست "مطبوع" یعنی چه، اما سری تکان داد. درویش مصطفا دوباره به علی نگاه کرد. دستی به سر علی کشید و گفت: تبرکا بعد دستش را به موها و ریشهای سپیدش کشید.

- قبول حق... عاشقی که هنوز غسل نکرده باشه، حکما عاشقه، نفسش هم تبرکه... یا علی مددی!

منِ او (رمان) – نوشته رضا امیرخانی – صفحه 122