با مداد رنگی هایم یاد خوب آمدنت را نقاشی کرده ام و جاده سفید رفتنت را خط خطی!
کسی نیست که زندگی را برایم دیکته کند، غلط هایم را بگیرد و دور روزهای اشتباهم را خط بکشد و مجبورم کند از روی تجربه، هر کدام را ده بار مرور کنم!
جغرافیایی بودن تو مرز دریا را گرفته، آنجا که تویی، ماهی ها نمی توانند بیایند، تا چه رسد به من!
تاریخ نشان می دهد قبل از اینکه به یادت بیاورم، نبودی!
هرگاه می خواستم بنویسم، ( ... آب داد) نوک مدادم می شکست و حال گاه و بی گاه به کوچکترین یادی از تو، قلبم می شکند!
بیا لحظه هایم را قسم بده تا بدانی که در نبودنت چه کشیده ام!
گذر عمر با کسی تعارف ندارد، دیدی آنچه را که می خواستی نگذرد، گذشت؟!
از کدام غروب غمین طلوع می کنی، تا بگویم مرغابی ها چمدان هایت را بیاورند!
در کدام صبح سندان یخزده، کلبه قلبم را به صدا در می آوری که به هزار خواهش دعوتت کنم تا بدانی در اجاق سرد دلم، چیزی جز یاد تو نمی سوزد!
سلام
ممنونم که اومدی و سر زدی ونظر دادی
من لینک شما رو اضافه کردم
موفق باشی
امان از این دلتنگی
هیچی ندارم که بگم....!!!
سرنوشت چیز غریبیه رهگذر... نه؟ خیلی غریب... خیلی خیلی خیلی ...
آه ه ه ه ه ...
:)
سلام ... خواندم.
مرا بخوان ....
فقط میتونم بگم متن پخته و بسیار زیبایی بود...
نگاهت را همیشه
دلبل خنده هایم
می خواهم !
سلام خوبی ؟ چه خبرا؟
ممنون که بهم سر زدی
میبینم که نقاشیتم خوبه
19 اسفند منتظر حضور گرمت در وبلاگم هستم یه روز خوبی هست واسه من
به امید دیدار . . . خدانگهدار
از اینا اگه بازم داری دریغشون نکن...!
عزیزم، تا حالا فکرشو کردی، چقدر خوب میشه که برگردی؟
سلام غریب آشنا.اومدم و نوشتم
پس تحملش چی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
متن زیبایی بود خوش به حالت که میتوانی احساسات خودت را بیان کنی به این زیبایی!!!
فکرشو بکن اگه من میتوانستم به این زیبایی بنویسم
دیگه اسمم عطش نبود
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟