با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

نوروز 1392

مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است . . .


پروردگارا دراین روزهای پایانی ِ سال ِ ۹۱،
به خواب ِ همه بندگانت آرامش ، به بیداریشان آسایش ، به زندگیشان نشاط ، به عشقشان ثبات
به عهدو مهرشان وفا ، به عمرشان عزت ، به رزقشان برکت . و به وجودشان صحت ، عطا بفرما


خداوندا: برای دوستانم دعا میکنم :
در این آخرین روزهای سال دلشان را چنان در جویبار زلال رحمتت شستشو دهی
که هرجا تردیدی هست ایمان ،زخمی هست مرهم ،نومیدی هست امید
و هرجا نفرتی هست عشق جای آن را فرا گیرد
سال نو پیشاپیش مبارک

217

عاشق نشدی زاهد، دیوانه چه میدانی؟
در شعله نرقصیدی، پروانه چه میدانی؟

لبریز می غمها، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، پیمانه چه میدانی؟

یک سلسله دیوانه، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو! افسانه چه میدانی؟

من مست میِ عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد! میخانه چه میدانی؟

عاشق شو و مستی کن، ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده..! بت خانه چه میدانی؟

تو سنگ سیه بوسی، من چشم سیاهی را
مقصود، یکی باشد، بیگانه..! چه میدانی؟

دستار، گروگان ده، در پای بتی، جان ده
اما تو ز جان، غافل..! جانانه چه میدانی؟

ضایع چه کنی شب را؟ لب، ذاکر و دل، غافل
تو، ره به خدا بردن، مستانه چه میدانی؟

آشنا........غریبه

آشناهای غریب همیشه زیادند

 

آشناهایی که میایند و میروند

 

آشناهایی که برای ما آشنایند

 

ولی ما برای آنها...

 

نمیدانم واقعا چرا و چگونه میشود

 

که همه روزی

 

آشنای غریب میشوند

 

یکی هست ولی نیست

 

یکی نیست ولی هست

 

یکی میگوید هستم ولی نیست

 

یکی میگوید نیستم ولی هست

 

و در پایان همه بودنها و نبودنها

 

تازه متوجه میشوی

 

که:

 

یکی بود هیشکی نبود

 

این است دردی که درمانش را نمید...

215

بعد این جمله را گفت که تمام وجودم را گرفت. در حالی که چشم هایش از اشک پر شده بود.

خندید که، بابا! مردم زیادند و پر توقع و خدا یکی است و سریع الرضا. پس تو او را راضی کن، دیگران چیزی نیستند.


پ . ن : این جمله داغونم کرد...

214

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

سیمین بهبهانی

قرآن

قرآن! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند می شود همه از هم می پرسند " چه کسی مرده است؟ "

 چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .

قرآن! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام .

یکی ذوق می کند که ترا بر روی برنج نوشته،‌ یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق می کند که ترابا طلا نوشته ، ‌یکی به خود می بالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و …  آیا واقعا خدا تو را فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند ،‌ آن چنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند ... اگر چند آیه از تو را به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ، ‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنان که وقتی تو را می خوانند چنان حظ می کنند ،‌ گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است. آنچه ما با قرآن کرده ایم تنها بخشی از اسلام است که به صلیب جهالت کشیدیم.


استاد شهید دکتر علی شریعتی