با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

با غریبه ها آشنا

with familiar strangers با غریبه ها آشنا

۱۲۸

 

شگفتا !

وقتی که بود نمی دیدم ...

وقتی که می خواند نمی شنیدم ...

وقتی دیدم که نبود

وقتی شنیدم که نخواند

 

نظرات 8 + ارسال نظر
سانی دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ب.ظ

دنیا همینه بی معرفته دیگه

نگار سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ق.ظ

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم تکرار.دنیا همینه !!!!!!!!!!!!!!!!

الینا جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ http://www.mordad-photo.blogspot.com

تا بودیم کسی پاس نداشت ما را
رفتیم و عزیز شدیم.........

مریم جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ب.ظ http://baan3117.blogfa.com

باز دوباره سلام
نه ، نمی گویم تمام معنی خود را به تو
و نمی گویم کتاب لحظه هایم معنی تکرار تنهایی ام است
و تو
چیزی مپرس از اینکه شب هایم چرا اینقدر سرد و تیره است
مپرس از انتهای قلبی یخ زده
که من هرگز نخواهم گفت در آنجا چه باقی مانده است
باز دوباره سلام
گرچه در اوج خداحافظی ام
باز دوباره سلام
بهار تازه نزدیک است و فردا رویش لبخند ماست
چرا با تو نباید خنده را تفسیر دیگر کرد ؟
چرا باید میانه را به دل تنگی سپرد ؟
یا باید برای حرف های تازه دنبال بهانه گشت ؟
چرا بی اعتنا باید به احساس تر باران
خیال جاده ها را کشت
و تنها گفت از بی رحمی پایان ؟
من از یک چیز می ترسم
از اینکه در ته فرسودگی هایی که می پوسند
دچار ازدحام خاطراتی کهنه
هجوم لشگر (( من چه ساده بودم )) ها شویم
یا
از اینکه بگویی یا بگویم از میان حرف هامان ابتدایی نیست
تنها هرچه می گوییم از سمت نهایت ها ست
باز دوباره سلام
زمان وقتی برای گفتن بسیار در دل های من یا تو
زمین جایی برای ما شدن ها نیست
بیا تنها فقط تنهایی ات را باز گو
( کمی آهسته تر تا خوب دریابم )
که تقسیم میان ما فقط از جنس تنهایی ست
بهار تازه نزدیک است
کمی باور فقط باید
غرور سنگ پابرجا ست
ولی یک کوشش آبی توان دارد که قلب سنگ بشکافد
زمین خشک محتاج است
ابر بی منت ولی باران برایش هدیه می آرد
کمی باور فقط باید
برای این همه بارش
برای مستی از پرواز در اوج سپیدی ها
گوش کن
هر جا سلامی ساده ای از جنس تنهایی ست
چشم بگشا
هر کجا یک سفره گسترده در او نان و پنیر و مهربانی است
صبر کن
هر جا که باشی آسمان میعادگاه چشم های بی شماری
جستجو کن
هر کجا هر چهره ای معنای حسی جاودانی است
کمی باور فقط باید
کمی باور...

مریم جمعه 23 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:20 ب.ظ http://b4u.blogsky.com

چه دیر...

وروجک سرگردان یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://www.v--s.blogfa.com

سلام رهگذر عزیز... وبلاگت مثل همیشه با متن ها و نوشته هایی ...
خوشحالم که دوستان و خوانندگانی مثل تو دارم...
سری به وبلاگم بزن...یه میتینگ دوستانه قراره برگزار کنم ممنون میشم تو هم به من حقیر بپیوندی و من رو یاری کنی...
منتظر خودت و نظراتت هستم.
دوستانت رو هم با خبر کن.
موفق باشی.
[گل]

رضوان یکشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ب.ظ http://sahbayerezvan.blogfa.com

سلام و عرض ادب و آرزوی سربلندی در ضیافت صبر و صفا .
با مطلبی جدید به روزم .
و خوشحال از حضور گرمتان که کلبه ام را مزین خواهد نمود.

سارا دوشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:38 ق.ظ http://360.yahoo.com/sarah_chemist

سلام....و وقتی که رفت به بودنش نیاز پیدا کردم...و زندگی همین آمدنها و رفتنهاست...تا چشم باز می کنی جای پای افرادی رو می بینی که سالها در کنارت بودن و تو از دیدنشون محروم بودی و حالا اونها رفته اند و خاطراتشون باقی مونده...
رهرو جان طاعات و عبادت مقبول درگاه حق...یادت باشه که به بلاگم سر نزدیا...موفق و سربلند باشی...منتظرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد